نویسنده: دکتر داور شیخاوندی




 
مردمان شهر - دولت های گونه گون، چون از ستم خداوندان زمینی به جان آمدند، به پندار خدای آسمانی پناه بردند تا شاید به یمن بندگی او بند از بردگی این ناخدایان بگسلند و جان و مال و ایل و عیال خود را از خدنگ و نیرنگ آنان برهانند. ولی هنوز پاسی از ابداع این مفرّ یا ملجاء نگذشته بود که خدایگان زمینی ادعا کردند که نظر کرده، خدا گزیده، خدازاده، خدا سایه یا به طور خلاصه نماینده خدا بر روی زمین هستند و از حقوق او برخوردارند. دیری نپایید که چنان ادعاهایی و چنین مدعیانی طرفداران پرایمانی یافتند و به تبلیغ و تلقین نظریه پرستش شخصیت پرداختند. فراعنه ی مصر (خدای گونه)، امپراطوران چین (فرزند آسمان)، شاهان ساسانی (خدایگان)، خلفای اموی، عباسی، ترک... که القاب امیرالمؤمنین و ظل الله را زبور نام خود می ساختند، از این قماش بوده اند. حتی تا ده سال پیش نیز امپراطور ژاپن چون خدایی مورد پرستش و ستایش میلیونها ژاپونی بود.
انتساب فرمانروایان زمینی به خدای آسمان، یا برخورداری از گوهر قدرت و سلطنت او از طریق دارا بودن «فرّ» (1) این حسن را داشت که قدرت و مقتدر را از جاه طلبی و تعصّب بسیاری از مردان در امان نگه می داشت و آن را در هاله ای از تقدس ناشی از نشانه یا اراده خدایی قرار می داد و لازم الاجرا بودن امر اولی الامرها را مسجّل می ساخت.
از آنجا که ذهن انسانی و درونمایه آن، یعنی باور و اعتقاد، قابل القا، تلقین و تربیت است بتدریج در طول تاریخ، نظریه خدادادی بودن قدرت، به عنوان یک خاستگاه مقدّس چالش - ناپذیر در وجدان جمعی مردمان برخی از جوامع، از آن جمله جامعه ی هندی برهمایی جا افتاده و به عنوان بخشی از میراث فرهنگی، از نسلی به نسل دیگر منتقل شد و در هر انتقالی هر یک از میراث خواران اندیشمند برهانی و ایقانی بدان افزوده و بالنده تر کرد.
یکی از باستانی ترین آثار مدوّن بشری وداهای برهمایی هستند. در این آیین برهمن ابرمرد از برکت گوهر مانا یا کارما (2) که در جان و جسم او، از روز ازل، نهاده شده بر دیگر مردمان برتری و افضلی دارد. منشاء و مبداء کارما یزدانی، یا حداقل، ورای دهری است و تنها بختوران و بختیاران از آن نصیبی می برند و لاغیر. اندیشه کارمایی با گام مردمان از هند به تمدن های کهن راه یافت و در کام و زبان اندیشمندان دیگر دیاران نشست و مقام همه مکانی و همه زمانی پیدا کرد. در اسطوره های ایرانی (3) کارما به صورت فرّ (4) پدیدار می شود و از صفات ایزدان فربخش محسوب می گردد. از دیدگاه واژه شناسی ترکیبات آن را در نامهای فریدون، فروردین، فرداد (فردا) فرید، فرنود، فرهود، فرّهی ... می توان یافت. فرمندان از برکت فرّ ایزدی ممکن است به فرمانروایی (یا پیام آوری) نیز برسند و خود را بر فراز و همتبار با ایزدان و مردم را در فرو یا خاکی تبار بینگارند.
سرافرازی و خود را در فراز دیدن فرمندان و فروتنی، فرومانی و گاهی فرومایگی شوربختان، از بود یا نبود گوهر یزدانی می تواند باشد.
همه زمانی و همه مکانی اندیشه کارما و پندار فرّ قرن بیستم را نیز در بر گرفت و دانش ورانی مانند ماکس وبر (M.Weber) آلمانی این نگرش اسطوره ای - دینی را به ساحت جامعه شناسی و روان شناسی نیز کشاند.
وبر، با تکیه به ویژگی های تنی - روانی برخی از رهبران (شخصیت های) اجتماعی و روان شناسی عوام معتقد است که آنان از برکت قدرت جذبه ی خارق العاده ای که دارند می توانند گروهی از عوام را مفتون و مسحور خود ساخته به دگرگونی انقلابی دست بزنند. او راز کلیدی این اعجاز را در نوعی خصیصه و خصلتی می یابد که اصطلاحاً آن را کاریسما "Charisma"‏ (5) می نامد و چنین تعریف می کند:
«کیفیت استثنایی شخصی که به نظر می رسد واجد یک قدرت فوق طبیعی، فوق بشری یا دست کم غیر عادی است، که از برکت آن چنین مردی تقدیر و سرنوشت ساز جلوه می کند و بدین دلیل مریدان یا هوادارانی گرد او جمع می شوند.» (6)
ماکس وبر از خاستگاه و مشخصات این جذبه قدرت استثنایی، فرّ یا شکوه سخنی به میان نمی آورد ولی چنین استنباط می شود که سرشتی و خدادادی است.
هانری لوفور(7) فیلسوف و جامعه شناس نامور فرانسوی، در اثر معروف خود موسوم به درباره دولت، دولت مدرن این نظریه وبر را غیر جامعه شناسانه و ساده انگارانه (8) خوانده و کلاً معتقد است که کاریسمای ادعایی شخصیت های معدود دینی و دولتی بیشتر محصول و مولود تبلیغ، صحنه پردازی، تصویر و تصور سازی، و پیکر تراشی های ذهنی - ذاتی مدیحه سرایان و ثناگویان است. و بر کار پیگیر تبلیغات و تلقینات جارچیان و چاووشان را نادیده می گیرد و از میان ابر و مه و ماه ناپیدا و وهم آلود شبح شخصیت ابرمردان تابان، و ساحران پر جذبه و سیمای جادویی اعجازگران را بیرون می کشد. بدینسان پرستش، شخصیت ناپلئون ها، لنین ها، استالین ها، هیتلرها، حتی بختک هایی مانند: موسولینی ها، فرانکوها، فیدل کاستروها و پولپوت های ریز و درشت زمان ما نیز توجیه می شود. چنین توجیهاتی هیچ گونه پایگاه علمی و جامعه شناسانه ی عینی ندارد. با تأیید نظر هانری لوفور، ما معتقدیم که نظریه ی کاریسمای وبر در رهبری، بیشتر متکی به اسطوره های پیش از علم روانشناسی اجتماعی القایی است تا یک فراشید جامعه شناسانه عقلایی. ماکس وبر یا به قول آرون مارکس بورژوازی که در خیلی زمینه ها، بویژه زمینه های طبقاتی و سیاسی به درستی روی دست مارکس و مارکسیست ها برخاسته است، در پی دیده وری و مداقّه دریافته است که، در شرایط خاصی، مردانی (نه زنانی!) از لایه های زبرین (یا به ندرت زیرین) جامعه ی آشفته، بحران زده و درمانده برخاسته اند و تحت تأثیر عواملی، از آن جمله جذبه، جبروت و شکوه شخصی و فردی بر تارک جامعه جا گرفته اند و برای مدتی جان جامعه و جمعیت را در جام ریخته با جباریت به کام خویش بالا کشیده اند. وی چنین سیرت و سرشت چنان مردانی را ناشی از کاریسما (نیروی سحر و تسخیر توده ها) نام نهاد که می تواند متأثر از فرّ ایرانی و تاحدی کارمای هندی باشد. به واسطه ی فرّار و اثیری بودن مشخصات روانشناسانه کاریسما در مؤثر (فرمند) و متأثر (توده های فَرزده)، جامعه شناس آلمانی خود را معطل ریشه یابی و کالبد شکافی کاریسما نکرد و به یک گردش زبان و قلم و به یاری یک اصطلاح دینی این پندار کارکردی (فونکسیونل) را در ادبیات جامعه شناسانه و مدیریت اجتماعی و سلطه سیاسی به ثبت رسانید و کار کاریسما شناسی و کاریسماکاوی را به عهده دیگران نظیر تالکوت پارسُنز واگذاشت. (9) نکته جالب و دقّت برانگیز در چنین تئوری، مرد شمول بودن آن می باشد. گرچه ظاهراً ماکس وبر درباره تعمیم آن در میان زنان سکوت کرده است ولی تمام شواهد تاریخ مردگرایی و زن گریزی کاریسما را به نمایش می گذارد زیرا که تاریخ و درون مایه ی آن یعنی سیاست، محصول کار مردان است. گویی نیروی خیره گر و توده گیر، یعنی کاریسما، در جان و جسم زنانه نمی تواند جای بگیرد. یا به معنای دیگر فرّ و زن در یک کالبد نمی گنجند! تنها مردان باکیاست، بافراست و کی - سر (قیصر) هستند که درخور گوهر فرهودی، فرنودی، فربدی و فرّهی می توانند باشند. (10)
دورکیم در جریان تکوین جامعه شناسی از پرداختن به مقوله های روانشناسی پرهیز می کرد و حتی در بیان وجدان جمعی، همبستگی اجباری و همبستگی اختیاری به عوامل بیرونی و حوادث سیاسی و اجتماعی (مانند ماجرای دریفوس) اتکا و استناد می نمود. وبر، به عنوان یک تاریخ شناس به عوامل روانی، مانند انگیزش ها، سائقها، عواطف، احساسات و عقل در ارائه الگوهای پنداری سه گانه سلطه (سلطه سنتی - میراثی، سلطه فرمندی، و سلطه عقلانی - قانونی) و نیز به اخلاقیات و باورها در اخلاق پروتستانی و کاپیتالیسم تکیه داشت بدون این که در نحوه بالندگی عناصر روانی و چگونگی گذر آنها از قوه به کنش و استفاده یا سوء استفاده از آنها در نظام های اجتماعی توضیح بیشتری بدهد. مسأله کاریسما یا فرّ نیز، همانند بسیاری از مقوله های غیر ملموس حتی از دیدگاه روانشناختی نیز در هاله ابهام مانده است. (11) در عصر باورهای غیر دهری و غیر علمی کمتر کسی در پیگشت خاستگاه واقعی و چند و چونی کاریسمای ادعایی کاردینالهای کلیسا یا فرّ فربدان پرس و جو می کرد. فرمداران و فرزدگان آن را به عنوان یک عطیه ی ایزدی بدیهی می پنداشتند. چنین پنداری قرن ها در نظام شاهنشاهی هخامنشی و ساسانی در ایران و نظام های مشابه در کشورهای همجوار میهن ما اندر کار بوده است و تداوم قداست شاهان، شه زادگان و سلاطین را تضمین می کرده است. از زمان سقوط ساسانیان فراشد تغلبیه یا چیرگی چیره مندان رهشکا و پاسدارنده قدرت و حکومت بوده است و کمتر کسی، جز بعضی از ایراد بگیران، حقّانیّت و مقبولیت خود را از شمشیر برگرفته و به فرّ سپرده است. هجوم اقوام صحرانشین به شهرهای متمدن جهان آباد در طی چندین قرن و اتکایآنان بر لبه برّان شمشیر در حکومت، اندیشه ایرانشهری، فرّ ایزدی را از دایره داعیان حکومت برون رانده و در زاویه دینوران زرتشتی، و همگنان آنان در نظام کلیسایی، نشاند. (12) در نظام دینی و توجیه تاریخ، پندار و رای دهریان شاخص فرّ، و معادل آن کاریسما، هیچگونه تناقص غامضی برنمی انگیخت ولی در آستانه قرن بیستم وقتی دانشور فرزانه ای مانند ماکس وبر، در پیگشت یک ابر مرد نیچه ای، این اصطلاح دینی - سیاسی باستانی را از کلیساییان (یا به قول ژولین فروند از رودولف سوهن) به عاریت می گیرد و به عنوان یک شاخص ظاهراً علمی، در توجیه اخلال در فراشد تحول گذر از سنت به خرد در اقتصاد و اجتماع و جامعه شناسی سیاسی کارکردی که جنبه ی دهری و در نتیجه فیزیکی دارند به کار می برد، حداقل برخی از پژوهندگان تحلیل گرا را در شگفتی می نشاند! اصولاً پندار مربوط به کارما، کاریسما، مانا و فرّ جنبه غیر علمی، یا ورای علمی دارد و شخص عالم نمی تواند برای توجیه یا طبقه بندی علمی، هر چند که ذهنی هم بوده باشد، از ابزار غیر علمی یا ورای علمی سود جوید. اگر کاریسما یا فرّ به طور علمی شناخته شده باشد باید از درونمایه آن، چگونگی زایش و زدایش آن و نحوه کنش، افزایش یا کاهش آن، حتی امروزه از جایگاه کروموسومی یا ژنتیکی آن بتوان اطلاع هر چند اجمالی به دست آورد در صورتی که ما می دانیم فر از مقولات دست نیافتنی و اندازه ناپذیر است و در فهم و وهم نمی گنجد. چنین شاخص یا معیار ورای حسی و ورای دهری را شاید به قول فرانسوی ها بتوان یک نمی دانم چه و یا Un Je Me sais quoi نامید. در محاورات روزانه عوام یک نمی دانم چه ممکن است برخی از ابهامات می دانم چه ها را به طور قراردادی روشن کند ولی برای یک عالم چنین ابزاری کارور نمی تواند باشد، حتی اگر در راستای کارکردیان (فونکسیونالیست ها) بوده باشد. اگر نگرش وجود گرایانه (اگزیستانسیالیسم) را به گونه ساده انگارانه در فرّشناسی فرّکاوی به کار ببریم این پرسش مطرح می شود که آیا فرّ جوهر است یا وجود؟ اگر جوهر است و پیش از وجود وجود دارد خاستگاه آن چیست؟ (13) با چه ترفندهایی در جان و جسم فرمند رسوخ و نفوذ کرده و به صورت یک نیرو در کنش اجتماعی وی منعکس می شود؟ در چه شرایطی و اوضاع و احوال زمانی و مکانی آن (کنژونکتور) از قوه به فعل در می آید و مردم را مسحور می کند؟
اگر فرّ در وجود است امروزه از برکت پژوهش های کلینیکی و کاربرد رایانه ها در ردیابی و شناخت اجزا، دست یابی به خاستگاه و کارکرد آن دشوار نمی تواند باشد. در صورت پذیرش این که فرّ بازتابی از وجود است باید معلوم باشد آیا درون - وجودی است مانند کارکرد هوش، حواس، عقل، احساسات، عاطفه یا برون - وجودی است و نهفته در واکنش کنش گران نسبت به جنبه های فیزیکی قد و بالا، یال و کوپال، چهره درخشان، پیشانی بلند، ابرون پر پشت و در هم کشیده، چشمان فراخ و نافذ، دماغ درشت، سبیل کلفت تابنده، لب های برآمده، ریش توپی یا دراز...
در پیگشت خیزگاه فرّ پژوهنده ی فرکا و ناچار است هر یک از این اعضا را به تنهایی و نیز با هم بسنجد تا بداند نقش و وزن هر یک از آنها در پیدایی، افزایش و کاهش فرّ و فرورزی در کنش اجتماعی چه تأثیری دارد. اگر کنش گری فرمند، چون موسی، سخن سالار (لوگوکرات) نباشد و زبانش بگیرد و یا دیکتاتوری های نظامی کشورهای آمریکای لاتین عینک به چشم زنند و دیده و شرم از مردم را در پشت شیشه های تیره پنهان دارند آیا باز هم فرّ آنان اندر کار و کنش می تواند باشد؟ یک لحظه استالین را بدون سبیل پرپشت و لب پوش او در ذهن مجسم کنید یا وی را با سبیلی کلارک گیبلی در نظر آورید. آیا تغییر شکل سبیل در فرّ استالین خللی وارد می توانست بکند؟ لنین با سر نسبتاً تاس، ریش کوتاه بزی و قد کوتاه ... از نظر بدنی و چهره نگاری هیچ چیز خاصی که معرّف فرّ ویژه باشد نداشت ولی گویا ماکس وبر با عنوان کردن رهبری مبتنی بر فرمندی نظرش معطوف به لنین بوده است. (14)
اگر فرّ درون - وجودی باشد باید در گفتار و کنش سخن سالاران (لوگوکرات)، شوریدگی و شیدایی و مشت زدنهای پی در پی پیشوایانی نظیر هیتلر و موسولینی نهفته باشد. اگر چارلی چاپلین با تردستی تمام با همان صدا، با همان حرکات و با همان شدت، شیدایی و سودازدگی مشت بر تریبون بکوبد و سخن به درشتی بگوید آیا ذره ای از فرّ پر ترفند هیتلری برخوردار می شود یا مردم را با این حرکات مضحک بیشتر می خنداند؟ آبراهام لینکلن، دوگل و کندی هر یک با دو برابر قد ناپلئون، لنین و استالین نتوانستند حتی به اندازه ربع فرّ و جذبه این ناموران کوتاه قد در همگنان خویش اثر بگذارند. چائوشسکو، مانند لنین، از خصلت های تنی و اندامی ویژه ای، نه در درون و نه در برون، بر خوردار نبود ولی با تکیه بر چیرگی و زور پلیسی به مدت ربع قرن قدرت دولت و حزب را زیر چنبره خود گرفت و از یمن همان قدرت از حقانیّت و مقبولیّت توده ای برخوردار شد. در جریان تنش زدایی در شرق اروپا، از برکت دم گرم گورباچف فرّ چائوشسکو یک شبه از او برگشت و با گوله های سربازان تحت فرمان سابق خود فرنگون و سرنگون گردید. (15)
ژولین فروند در کتاب خود جامعه شناسی ماکس وبر صراحتاً از فیدل کاسترو، به عنوان رهبر فرمند معاصر نام می برد. (16) فرّ در کجای این لیدر ماکسیمو جای گرفته و او را توانا ساخته است که جان هزاران نفر از مردم میهن خود را بگیرد و هزاران نفر فر گریز دیگر را وادارد که در قایق های شکسته نشسته و از بهشت کاسترویی به قیمت جان خود، به آغوش امپریالیسم آمریکا پناه برند؛ گویی کاسترو آخرین مدل بازمانده از فرمندان قرن پیشین است که در لباس سربازی و صدای ضعیف و گرفته به مردم فریبی زیر لوای فرمندی ادامه می دهد و با وعده های سرابگونه، امید برپایی بهشت کمونیسم را، در کشور نیشکر و تنباکو، در دل ها زنده نگه می دارد.
ماکس وبر در سال 1920 درگذشت و نتوانست با ترفندهای فرمندانی نظیر لنین، استالین، هیتلر، موسولینی ... از نزدیک آشنا شود و از ابزار فرورزی آنان مانند کوره های آدم سوزی آشویتس، اردوگاه های کار اجباری، اتاق های گاز، انواع گولاک ها و ... دیدن کند و الگوی فرمندی خود را به عنوان یک الگوی پنداری سیاسی، با تکیه بر تئوری کنش اجتماعی خود، دقیقتر و عمیقتر گرداند و احتمالاً از کاربرد یک الگوی پنداری و آرمانی عام در موارد خاص شخصیت های شناخته شده حیّ و حاضر احتراز کند. ولی آقای فروند و دیگر معبّران و مفسّران افکار وی، شاهد زنده بیلان کشتار توسط فرمندان و فرمداران بوده اند. شاید شاینده بود که ضمن تعمیم الگوی پنداری سلطه فرمندی به فیدل کاسترو از فراز و نشیب فرّ و فیدلیته (وفامندی) او به آرمان خود، و انکار حقایق تاریخی و تجارب مریی و ملموس پیشگامان، و بیلان کنش (17) وی در این بیست و پنج سال سلطه، سخنی می گفت و نشان می داد که چگونه منحنی فرمندی لیدرماکسیمو بعد از ترک و مرگ چگوارا بالا و پایین رفته و با چه ترفندهایی کاسترو (این نام در معنا معادل سترون می تواند باشد) توانسته خود را با اتکای به یاری های برادر بزرگ سر پا نگه دارد.
اگر وبر سی و اندی سال پیش از انتشارات کتاب ریشه های توتالیتاریسم (سلطه تام) به قلم هم میهن خود بانو هانا آرنت چشم از جهان فرو بست ولی آقای ژولین فروند در موقع نوشتن کتاب جامعه شناسی ماکس وبر در سال 1965، و انتشار نخستین آن در سال 1966، زنده بود و می بایستی از اثر فوق الذکر و نقش وحشت و بیم زایی و مغزشویی در فراشد القای ایمان به پیشوا و اطاعت بی چون و چرا از او آگاه بوده و با شگردهای اغواگرانه و فریبکارانه ی سپاه میلیونی فرزگان درون - حزبی و برون - حزبی آشنایی نسبتاً دقیق داشته باشد. اما در این باره سکوت می کند و می نویسد:
«نظریه ی سلطه ی کاریسماتیک موجب سوء تفاهماتی شده است، (18) زیرا بعضی ها خواسته اند پس از گذشت فرصت، پیش تصویر رژیم نازی را در آن بیابند، حتی بعضی ها خواسته اند وبر را رهگشای هیتلر معرفی کنند. در حالی که او جز تحلیل دقیق جامعه شناختی و نمونه آرمانی صورتی از سلطه که در همه زمان ها وجود داشته کاری نکرده است. رژیم های کاریسماتیک هم قبل و هم بعد از هیتلر وجود داشته اند.
برای مثال، رژیم فیدل کاسترو را می توان نام برد. به فرض این که تحلیلهای وبر توانسته باشد چشم و گوش نازی ها را نسبت به موقعیتی که داشته اند بازتر کند با هم اعتراض به او خالی از وجه خواهد بود زیرا مثل این است که پزشکی را مسئول بیماری ای که نشانه های آن را می شناسد بدانیم ... بعلاوه، منتقدان وبر اصل مطلب را در مفهوم کاریسماتیک او مورد توجه قرار نداده اند. آنان به جای آن که به جستجوی نظریه یک جنبش تاریخی خاص که وبر آن را نشناخته است بپردازند بهتر می بود که صفحات مربوط به شرح این نوع سلطه را می خواندند که آشکارا تفکر وبر را درباره پدیده انقلابی عرضه می کند زیرا، او در حال نوشتن این مطالب، به لنین یا به کورت ایزنر می اندیشیده است. (از شخص اخیر به نام یاد کرده است) (19)...»
کاری را که وبر موفق نشد انجام دهد بانو هانا آرنت به طور دقیقی فرکاوی کرده به جای الگوی پنداری سلطه فرمندی با تمثیل داهیانه به سلطه تام یا توتالیتاریسم رسیده است. (20) اگر وبر زنده بود بعید نبود که اصطلاح جامع و جامعه شناسانه مبتنی بر ساختار احزاب دولت خوار را به اصطلاح دینی - متافیزیکی، و فارغ از ساختار و سازمان خود ترجیح دهد. البته او به درون مایه فریبایی فرمندان اشاره کرده می گوید سلطه کاریسمایی در سیاست با چهره های گوناگون ظاهر می شود: در چهره عوام فریب، دیکتاتور اجتماعی، قهرمان نظامی یا انقلابی. هر سلطه کاریسمایی ملازم خود سپاری توده ی مردم به شخص رهبر است که گمان می کند برای انجام رسالتی دعوت شده است. بنابراین مبنایش. عاطفی است نه عقلانی، چرا که تمام نیروی یک چنین سلطه ای بر اعتقاد، آن هم غالباً بر اعتماد بی چون و چرا متکی است. کاریسم، پیوستگی زندگی سیاسی را، خواه قانونی باشد یا سنتی، قطع می کند، نهادها را در هم می شکند، نظم موجود و فشار اجتماعی معمول را مورد مؤاخذه قرار می دهد و به جای آن شیوه نوینی از فهم مناسبات میان انسان ها را دعوت می کند. سلطه کاریسمایی در عین حال به تخریب و بازسازی می پردازد. حدود و هنجارها را خود رهبر به موجب اقتدار شخصی و به تبع رسالتی که گمان می کند بر عهده دارد تعیین می کند، بنابراین مشروعیتش را، مستقل از هر معیار خارجی، از درون خودش بیرون می کشد (21) و هیچگونه ابایی ندارد که هوادارانی را که از پیروی او در راهی که مسیرش را فقط خودش تعیین می کند سر می تابند، تکفیر کند یا از میان بردارد. (22)
قبلاً اشاره کردیم که ماکس وبر یکی از پیشگامان تئوری تحلیل کنش اجتماعی بوده است که بعد از وی شاگرد غیر مستقیم او تالکوت پارسنز آمریکایی تئوری مزبور را در اثری تحت عنوان تئوری عمومی کنش، فرهنگ، شخصیت و جایگاه نظام های اجتماعی (23) به حد اعلای تحلیل رسانیده و الگوی پنداری فرمندی وبر را در حوادث تاریخی واقعی نیز به کار برده است.
وبر و وبر شناسان در راستای مکتب کارکردی (فونکوسیونالیسم) از فرمندی سخن گفته اند تا از سرشت خود فرّ. مثل این که به جای بحث در ماهیت خورشید تنها به توصیف گرمای آن بسنده کرده باشند. اگر وبر فرصت یافته بود که در قالب کنش اجتماعی و جامعه شناسی تحلیلی عناصر مؤثر در کارکرد فرمندی را فراتر از ابعاد سه گانه روانی مورد بررسی قرار دهد راه پارسنز را هموارتر می ساخت.
پژوهشگر آمریکایی فهرست دقیقی از صفات و خصایص سنی، جنسی، فرهنگی، قومی، تنی و روانی کنش گر اجتماعی بعنوان یک فرد ارائه می دهد و کاریسما را یکی از توانایی های اخلاقی کنش گر می شمارد. از سوی دیگر همان تجزیه و تحلیل و طبقه بندی را در مورد مجموعه ای از کنش گران، بطور دسته جمعی، به صورت یک همبودی، به کار می برد. ما فهرست عناصر مؤثر در کنش فرمندی را در راستای طبقه بندی پارسنز تدوین کرده ایم:
1. ویژگی های سرشتی، اکتسابی و فرهنگی کنش گر یا فرمند به طور فردی
2. لیاقتها و توانایی بیانی، مدیریت اجتماعی و تأثیرگذاری روانی - اخلاقی یا فرمندی
3. شرایط و اوضاع و احوال حاکم بر کنش (کونژ ونکتور)
3-1. زمان
3-2. مکان
3-3. ساخت فرهنگ عام و اعتلای مردان و زبان به جامعه مدنی، و حدّ همبستگی اجتماعی
3-4. ساخت قومی - فرهنگی، طبقاتی و جمعیتی
3-5. نفوذ و عمق کارکرد ایدئولوژی های دینی و غیر دینی
3-6. وجود تشکیلات اجتماعی - سیاسی
3-7. نظام انتظارت (Expectations System)
4. فراشد کنش (Action Process)
5. ابزار کنش (Action Instruments)
6. روش کنش (Action Methods)
7. کنش گران واسط حاضر در صحنه، حایل بین فرمند و فربران، (Action Field Workers)
8. کنش بران، یا فربران، یعنی توده های میلیونی مردم
9. عوامل خارجی و داخلی بحران زا
10. باز خورد کنش (Action Feed - back)
عوامل مذکور در جوامع متفاوت و در لحظات تاریخی مختلف به طور یکسان عمل نمی کنند. نوع فرمندی لویی چهاردهم (در قرن هفدهم) که ادعا می کرد: دولت منم "L' Etat,. C' est moi" با نوع فرمندی ناپلئون بناپارت در زمان کنسولی و سپس در مقام امپراتوری، تفاوت فاحشی داشت و اگر این تطبیق را به جوامع متعددی مانند آلمان هیتلری، روسیه استالینی و کوبای کاستریست تعیمم دهیم ابعاد تفاوت ژرفتر و پهن تر می گردد. فقدان تحلیل سیستمیک در پیدایش و خیزش شخصیت فرمند در آثار وبر را ژولین فروند چنین توجیه می کند که «بیش از تحلیل مفهومی کاریسم این پرسش ها (مسأله جانشینی فرمند و گذر از سلطه سنتی - میراثی به سلطه قانونی - عقلایی) در مرکز تفکر وبر هستند.»
بنابر این، بزرگترین مسأله سلطه کاریسماتیک، مسأله جانشینی است. در واقع، چگونه باید به نظام کاریسماتیک، پس از مرگ رهبر، تداوم بخشید، در حالی که کاریسما نه آموختنی است و نه القا کردنی، بلکه ظاهر می شود، حس می شود و هواداران و ستاد کل رهبری، نفع مادی و معنوی در تمدید این سلطه دارند. (24)
برخلاف وبر پرس و جوی ما در این نوشته درباره چگونگی تجلّی فرّ و فرمند و نحوه یارگیری او در جامعه است به ویژه در جامعه ای که مرحله متافیزیکی را پشت سر گذاشته به خردورزی و علم گرایی دل بسته باشد. اگر هیتلر، به جای عیدی امین، در اوگاندا ظهور می کرد و ادعای فرمندی می نمود هرجی نبود. بلافاصله دانشوران غربی می گفتند: این از ویژگی های کشورهای عقب مانده و قبیله ای است ولی فرمند جویی در آلمان، بعد از گذشت صد و اندی سال از مرگ هگل و قریب نیم قرن از فوت مارکس، در نمیه نخست قرن بیستم سؤال برانگیز است. بعد از مرگ هیتلر و استالین ... به رغم تمام تجارب تلخ، فرزدگان و فرستایان کماکان در ازدیاد هستند و در جریان انتخابات دموکراتیک و یا در برخی از کشتارها و ترورها، با لباس و علائم مشخص، خودنمایی می کنند. در چنین فراشدی آیا زمینه ساز اجتماعی برای رهگشایی و استقبال از فرمند آینده در دوران خود جامعه پرورده نمی شود؟ یا به قول عنوان فیلم آوازه خوان نه آواز آیا این آوازه خوان (کنش گر) است که شنوندگان (کنش بران) را تحت تأثیر قرار می دهد یا خود آواز (کنش) یا پذیرش و پذیرایی تحریک و تشویق شنوندگان (یا نیوشندگان) که با کنش متقابل یا اندرکنش آوازه خوان را وا می دارند تا هر چه بیشتر از خود مایه بگذارد؟
بین فرمند و فرزدگان چه فراشد رفتاری و گفتاری انجام می گیرد به تولید اخلاص مخلصان از خود تهی گشته می انجامد؟ (25) آیا فرزدگان نیستند که فرمند را به جایگاه فرازمند می نشانند؟ اگر فرزدگان فرمداران را از پیرامون فرمندان به دور رانند و ارتباط آنان را برای مدتی قطع کنند آیا باز هم این فرمندان خود را بر فراز توده ها می پندارند و فرورزی می کنند؟ شواهد تاریخی نشان می دهد که در فراز و نشیب جدال برای قدرت بسیاری از این فرمندان خدایگونه در پنجه زورمندانی چون هلاکو گرفتار آمده و نمد مال گشته اند و به دنبال آن بسرعت از آنان فرزدایی شده است. آیا چنین زدایشی در پی روگردانی خواسته یا ناخواسته توده های مردم خود باخته از آنان بوده است و یا زور سر نیزه و دخالت مستقیم یا غیر مستقیم بیگانگان؟ در گذشته ی نه چندان دور کارگزاران فرمندی و چماقداران آن با فریاد کور شوید، دور شوید، خم شوید و قبله عالم را سجده کنید ... مردم را حتی از دیدن رخ انسانی فرمندان خدایگونه باز می داشتند تا صورت و سیرت ابر مردانه آنان همیشه در هاله ای از ابهام، تصور و تخیل بماند و در نتیجه، پندار فرمندی در وجدان مغفوله توده ها جای گیرد. بدینسان آیا این مردمان اغوا شده، شرطی گشته، پاک باخته و منفعل نیستند که می کوشند آرمان خود را نه در خود بلکه در برون از خود، در یک ابرشخص و ابرمرد خیالی بپندارند و خیال سرابگونه خود را به جای واقعیت بینگارند؟ چنین طرز تلقی یا Attitude از دوره بت پرستی و فرعون پرستی توده های کوته بین و درمانده به یادگار نمانده است؟ اگر مردم آگاه فرگریز و فرستیز بر خود و خرد خویشتن استوار بوده اهل عقل و رند و سخن شناس باشند دم فرمندان، هر قدر هم نیرومند بوده باشد در آنان اثر نمی گذارد.
در جریان فرزدایی اخیر از فرمندان زنده و مرده و رکود بازار فرمندی امروز، کسانی که استالین و استالینواره ها را به خدایگونگی رساندند به عقل سخیف خود می خندند و در شگفتند که چگونه در پی القا و اغوای یک نظام حزبی، دژخیم را به جای مسیح زمان گرفته بودند و چگونه در سوگ این دژخیم در میدانی که امروزه به نام امام حسین شناخته شده است اشک می ریختند. (26)
به قول وبر، عمر فرورزی زیاد پایا نیست، در پی شکستی بت فرزدگی بسرعت فرو می نشیند و در پیگشت آرامش و ثبات رژیم سیاسی به سوی الگوی حقانیت سنتی - موروثی یا مقبولیت قانونی - عقلانی ره می جوید و بدینسان با ارائه الگوهای پنداری سه گانه وبر نیز به اسلاف تثلیث ساز "Triade» خود می پیوندد و روح القدس را بر تارک سلطه واسط می نشاند. از آن جایی که در قرن حاضر و در عمل همه سلطه های فرمندی به سلطه تام یا توتالیتاریسم انجامیده اند بنابراین ما آن را گویا، واقعی و قابل لمس می دانیم و به جای سلطه کاریسمایی می نشانیم.

پی نوشت ها :

1. برخی از واژه شناسان معتقدند که فرّ از خور به معنای خورشید مشتق شده است. در این صورت با ریشه ی یونانی کاریسما Kharis هم ریشه می تواند باشد. به لغت نامه دهخدا مراجعه کنید.
2. از نظر واژه شناسی اصطلاح هندی کارما با کار کردن و کردار در زبان سانسکریت (Kwer) هم ریشه هستند و احتمال دارد که در آغاز از خور به معنای خورشید برخاسته باشد. در این صورت با فرّ کاریسما هم تبار خواهد بود. در عربی واژه ی کرامت احتمالاً از کارما مشتق شده است به همین جهت معادل با کاریسما به کار برده می شود.
3. فردوسی به شاهی رسیدن جمشید را از برکت فرّ ایزدی می داند، سعیدی سیرجانی در ضحاک ماردوش فرّ ایزدی را به استقبال و دل گرایی مردم تعبیر می کند. نظام المللک در سیاستنامه می گوید: «چون پادشاه را فرالهی باشد و مملکت باشد و علم با آن یار باشد سعادت دو جهان بیابد...» انتشارات طهوری تهران، 1343، ص 71.
«به فرّ و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پر آشوب بود پالاپال.»
دقیقی، نقل از فرهنگ دهخدا.
4.برای اطلاع بیشتر درباره ی فرّ ایزدی ر. ک. به پورداود، پشت ها، طهوری، تهران 1346، جلد اول ص 512 و جلد دوم ص 313 تا 315. بهروز ثروتیان بررسی فرّ در شاهنامه فردوسی، دانشگاه تبریز، 1350.
5. در مقابل این اصطلاح عالمانه واژه های Charme و Charmant (قشنگی، حرکات دلپسند، بامزه، بانمک ...) در زبان های لاتین و Charming در زبان انگلیسی متداول است. برای مسحور کردن مار کبری با نوای نی نیز Charm به کار می برند. معلوم می شود که چنین فراشدی در مورد توده های مردم نیز صادق است!
6. ژولین فروند، جامعه شناسی ماکس وبر، ترجمه ی عبدالحسین نیک گهر، نشر نیکان، تهران 1362، ص 244.
7. Henri Lefebure,
8. ریمون آرون، یکی از ستایشگران وبر، در مقابل اصطلاح فوق "Over Simplified" (بیش ساده شده) به کار برده است.
9. در ادبیات اوستایی، به ویژه در بندهشن و زامیاد بحث مفصلی درباره ویژگیها و خاستگاه فرّ ایزدی به میان آمده و ضمن فرکاوی آن به فرّکیانی و فرّآریایی یا ایرانی تقسیم کرده اند.
10. نظام الملک فرّ را به تنهایی بسنده نمی داند: ... «چون پادشاه را فرّالهی باشد و مملکت باشد و علم با آن یار باشد سعادت دو جهان بیابد از بهر آنکه هیچ کار بی علم نکند و به جهل رضا ندهد و پادشاهانی که دار بودند بنگر که نام ایشان به نیکی می برند.» برای اطلاع بیشتر ر. ک. به اسطوره به شاهی رسیدن جمشید و فریدون در شاهنامه فردوسی یا تلخیص آن در ضحاک ماردوش، سعیدی سیرجانی، انتشارات نشر نو تهران، 1368.
11. Raymond Aron, Main Currents in Sociological Thoughts, II Edi P.P. 284-6
12. حتی در زمان ما، مائو اعلام داشت که: قدرت در دهانه تفنگ است به معنای دیگر زور و ترساندن اهرم اصلی چیرگی است. و تفنگ مقبولیت و مشروعیت را تحمیل می کند.
13. از نظر اگزیستانسیالیسم وجود مقدم بر جوهر است.
14. ژ. فروند، ص 253.
15. صاحبنظران بر ما ایراد نگیرند که چرا یک الگوی پنداری عام را در موارد واقعی خاص به کار می بریم. ماکس وبر خود نیز شخصاً الگوی خود را در مورد خاص واقعی به کار برده است. تالکوت پارسنز، به عنوان ادامه دهنده راه وبر و وبریسم الگوی فوق را در مورد خیزش نازیسم در آلمان انقلاب هیتلری و کمونیسم در شوروی و انقلاب لنینی به کار برده است.
16. ژ. فروند. ص 253.
17. کنش، کنش گر، کنش بر معادل با "acted" , "actor ", "action" بوده از اصطلاحات وبر و شاگرد نامدار او تالکوت پارسنز است.
18. اصطلاح "Fuhrer" به معنای پیشوا را وبر در الگوی فرمندی به کار برده در آرزوی ظهور او بوده است. برخلاف ژولین فروند، ریموند آرون معتقد است که وبر مدل پیشوایی فرمند را ارائه داده و طالب تحقّق آن بوده است. ماریان وبر، همسر وبر، گزارش کرده است که در سال 1919 در پاسخ سؤال لودندورف، امپراطور آلمان «دموکراسی چیست» گفته «دموکراسی آن است که مردم پیشوایی را برگزینند و به وی اعتماد کنند.» سپس شخص برگزیده (پیشوا) به انتخاب کنندگان خود می گوید: «حالا خفه شوید و اطاعت کنید» از آن لحظه به بعد نه مردم و نه احزاب حق ندارند در کار او فضولی کنند.
19. ایضاً ص 253، 254.
20. تقریباً هم زمان با هانا آرنت، تالکوت پارسنز در قالب تحلیل کنش اجتماعی در نظام های اجتماعی نظراً تجزیه و تحلیل کرده، احتمالاً کار پایان نیافته وبر را تکمیل کرده است.
21. تأکید از ماست. ما معتقدیم که حقانیت رهبر فرمند نه از خود، بلکه از شرایط حاکم (کونژونکتور) و نیروی فرزدگان بی فراستی است که تلویحاً به وی تفویض شده است. این پدیده در اکثر حقانیت های مبتنی بر زور، پیش از تکوین دولت - ملت ها، وجود داشته است.
22. همان منبع ص 244 و 245.
23. "General theory of Action, Culture, Personality and place of Social Systems"
24. ایضا ص 256. تأکید از ماست
در این جا نویسنده به نقش اعوان و انصار فرمند در بقا و دوام فرمندی و وجود ساختار مردم فریبی اذعان دارد.
25. تالکوت پارسنز اصطلاح "Alienative motivation" یا انگیزش از خود بیگانه گر را به کار برده است. ر. ک. به:
Social System, the Ascendancy of the Charismatic Revolutionary Movement, PP.520-535
26. به هنگام مرگ استالین در سال 1951 جزب توده مراسم یادبود بزرگی را در میدان فوزیه سابق برگزار کرد.

منبع: نامه پژوهشکده، سال چهارم، بهار و تابستان 1359، شماره 1 و 2، .